نامش فاطمه دختر محمد بن عبدالله است، پدرش سرور بشریت و عزیزترین شخص نزد مسلمانان ، محمد(ﷺ) فرستاده خداوند است.
نام مادرش خدیجه دختر خویلد است، مادر مؤمنان و کسی است که از جانب خداوند به وی وعده بهشت داده شده است و اولین و عزیزترین همسر پیامبر(ﷺ) بوده است.
همسرفاطمه، اسمش علی بن ابوطالب است، پسر عمو و داماد پیامبر(ﷺ) بوده و ایشان نیز مژده گیرنده بهشت و مولای مسلمانان و خلیفه چهارم مؤمنان می باشند.
فاطمه مادر حسن و حسین دو ریحانه ی پیامبرخدا(ﷺ) و سرور جوانان بهشت می باشند .
پیامبر(ﷺ) در زمان آشکار کردن دعوتش، می فرمود:( ای فاطمه چه چیزی و چقدر ثروت محمد را از من می خواهی تقاضاکن، اما نزد خداوند نمی توانم کاری برایت انجام دهم).
زمانی که پیامبر(ﷺ) به مدینه هجرت کردند، بعد از مدتی زید و ابورافع را با دو شتر به مکه فرستاد تا فاطمه و اُم کلثوم و سَوده و اُم ایمن و اسامه بن زید را با خود به مدینه بیاورند.
ازدواج علی بن ابوطالب و فاطمه دختر پیامبر(ﷺ)، در ماه ذی القعده یا چند روز مانده به ماه ذی القعده سال دوم هجری بود، یعنی بعد از جنگ بدر، مهریه ایشان هم یک سپر جنگی بود.
زمانی که علی خواست با فاطمه ازدواج کند، پیامبر(ﷺ) فرمودند : آیا چیزی داری؟ علی گفت:خیر هیچ چیزی ندارم ، پیامبر(ﷺ) فرمود پس آن سپر سنگینی که داشتی کجاست؟ علی گفت: نزد خودم است ، پس آن سپر را به فاطمه داد.
عروسی آنها بعد از غزوه اُحد انجام شد، در آن زمان سن فاطمه پانزده سال و پنج ماه بود.
در غزوه احد پیامبر(ﷺ) وقتی که زخمی شد، فاطمه دختر پیامبر(ﷺ) و علی بن ابوطالب زخمهای پیامبر(ﷺ) را مداوا میکردند، علی آب بر روی دست فاطمه می ریخت و فاطمه نیز زخمهای پیامبر(ﷺ) را می شست.
یک بار فاطمه نزد پدرش از سنگینی کار خانه و درست کردن خمیر که چه برسر دستهایش آمده نزد ایشان شکایت کرد، به همین خاطر نزد پدرش رفت تا از او درخواست کند خدمتکاری به او بدهد، اما پیامبر(ﷺ) در منزل نبودند، زمانی که پیامبر(ﷺ) به منزل بازگشتند، عایشه گفت که فاطمه به خاطراین موضوع به اینجا آمده بود، پیامبر(ﷺ) به خانه فاطمه رفت علی و فاطمه نشسته بودند، پیامبر(ﷺ) فرمود از جایتان بلند نشوید و رفت در کنار آنها نشست، فرمود: ( آیا میخواهید چیزی را به شما بدهم که از آنچه که درخواست کرده اید بهتر باشد، زمانی که قصد داشتید بخوابید قبل از خواب سی و سه مرتبه سبحان الله و سی و سه مرتبه الحمدالله و سی و چهار مرتبه الله اکبر بخوانید، این برایتان خیلی بهتر از یک خدمتکار است).
عایشه درباره لحظات پایان عمر پیامبر(ﷺ) صحبت می کرد ومی گفت: فاطمه نزد پیامبر(ﷺ) آمد، وقتی راه می رفت انگار همان راه رفتن پیامبر(ﷺ) بود، پیامبر(ﷺ) فرمود مرحبا به دخترم، سپس او را در کنار خود نشاند و در گوشش نجوایی کرد و فاطمه به گریه افتاد، پرسیدم چرا گریه می کنی؟ بعدا پیامبر(ﷺ) دوباره در گوشش چیزدیگری گفت و فاطمه خندید، من هم گفتم تا به حال ندیده بودم که فاصله غم و شادی تا این حد به هم نزدیک باشد، پرسیدم چرا اول گریه کردی و بعد خندیدی؟ فاطمه هم گفت راز پیامبر(ﷺ) را آشکار نمی کنم، بعد از وفات پیامبر(ﷺ) از فاطمه همان سؤال قبل را پرسیدم ، او در جواب گفت: بار اول پدرم در گوشم گفت ( جبرئیل هر سال با من یک دور قرآن را دوباره میکرد، اما امسال دو مرتبه قرآن را دوباره کردیم، فکر میکنم این نشانه ی نزدیک بودن مرگم است و تو هم اولین کسی هستی که نزد من بازخواهی گشت)، من هم گریه ام گرفت ، بعدا در گوشم فرمود: ( آیا نمی خواهی سرور زنان بهشت یا سرور زنان مومنان باشی؟) من هم به آن خندیدم .
بعد از وفات پیامبر(ﷺ) و بیعت با ابوبکر صدیق، فاطمه دختر پیامبر(ﷺ) و عباس عموی پیامبر(ﷺ) نزد ابوبکر رفتند و از ایشان ارث تقاضا کردند، ابوبکر هم گفت که پیامبر(ﷺ) فرموده اند بعد از خودشان هیچ ارثی به جا نمی گذارند و اگر چیزی جا مانده باشد به عنوان صدقه باید داده شود.
زمانی که فاطمه بیمار بود، ابوبکر به خانه وی رفت و اجازه خواست که فاطمه را ملاقات کند، علی گفت: ای فاطمه ایشان ابوبکر است که آمده و میخواهد تو را ببیند و اجازه ورود میخواهد، فاطمه گفت: تو راضی هستی که به او اجازه ورود بدهم ؟علی هم گفت: بله، پس فاطمه اجازه داد ، ابوبکر نزد وی آمد و سعی میکرد فاطمه را شادکند و گفت سوگند به خدا همه مال و ثروت و خانواده ام را کنار گذاشته ام تا رضایت خدا و پیامبر (ﷺ) و شما که اهل بیت پیامبر(ﷺ) را به دست بیاورم ، به این شیوه سعی میکرد که فاطمه را دلجویی بدهد تا اینکه فاطمه راضی شد.
فاطمه شش ماه پس از وفات پیامبر(ﷺ) عمر کرد و در سن کمی و در سن 24سالگی وفات کرد.
عایشه ام المؤمنین می گوید: هیچ کس را ندیده ام همچون فاطمه تا این حد از لحاظ رفتار و منش و طرز حرف زدن به پیامبر(ﷺ) شبیه باشد، هروقت فاطمه نزد پیامبر(ﷺ) می رفت، پیامبر(ﷺ) جلوی فاطمه بلند می شد و صورتش را میبوسید و به او خوش آمد میگفت و دستش را می گرفت و در کنار خود می نشاند، هر وقت هم که پیامبر(ﷺ) نزد فاطمه می رفتند، فاطمه جلوی پای پیامبر(ﷺ) بلند میشد و او را می بوسید و دست پیامبر(ﷺ) را می گرفت و می بوسید .