نامش مقداد بن عَمر است، اما به مقداد بن اسود شناخته شده است.
این صحابی در مکه خیلی زود مسلمان شد و بعدا به حبشه هجرت کرد، بعدا به مکه بازگشت، اما نتوانست به مدینه هجرت کند، بعد از آنکه پیامبر(ﷺ) به مدینه هجرت کردند، سپاهی را به فرماندهی عبید بن حارث فرستاد و در راه ، سپاه با گروهی از کفار برخورد کردند که فرمانده آنها عکرمه بن ابوجهل بود، مقداد و عتبه بن غزوان با سپاه کفار فرار کرده بودند تا خودشان را به سپاه مسلمانان برسانند، وقتی دو سپاه به همدیگر رسیدند و جنگی رخ نداد ، مقداد و عتبه به سپاه مسلمانان پیوستند.
اولین کسانی که در مکه مسلمان شدنشان را آشکارا اعلام کردند، ازجمله هفت نفر بودند: پیامبر خدا(ﷺ)، ابوبکر صدیق ، عمّار، سمیّه مادر عمّار، بلال حبشی، صهیب و مقداد ، پیامبر(ﷺ) و ابوبکر صدیق بواسطه قومشان خداوند آنها را از شر کفار محافظت کرد ، اما آن پنج نفر دیگر از طرف کفار مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند، لباس آهنی به تنشان میکردند و آنان را زیر گرمای سوزان آفتاب قرار میدادند.
مقداد یکی از شرکت کنندگان غزوه بدر بود، در غزوه اُحد و خندق و بقیه غزوه ها نیز شرکت کرد.
ابن مسعود میگوید: با مقداد بن اسود بودم که به خدمت رسول الله (ﷺ) آمد، رسول الله (ﷺ) در حال دعا از کفار بود، مقداد هم گفت: ما همچون قوم موسی نیستیم که بگوییم برو خود و خدایت با آنها بجنگید، بلکه ما از راست و چپ و جلو و پشت سر شما می جنگیم، پیامبر(ﷺ) هم از شنیدن این سخن ، چهره اش بشّاش شد.
مقداد میگوید : گفتم ای پیامبرخدا (ﷺ) اگر روزی با شخص کافری وارد جنگ شدم و او با شمشیر یک دست مرا قطع کرد ، بعدا درختی بین ما بوجود آمد و بعدا بگوید من مسلمان شدم، ای پیامبر(ﷺ) آیا میتوانم بعد از آن سخن او را بکشم؟ پیامبر(ﷺ) فرمود (نه او را نکش)، گفتم ای رسول الله (ﷺ) حتی اگر یک دست مرا قطع کرده باشد؟ فرمودند ( او را نکش ، چون اگر او را بکشی تو قبل از او به جایگاه او میروی و او نیز به جایگاه تو میرود قبل از اینکه آن سخن را بگوید) .
جُبیر بن نُفیر می گوید: روزی در خدمت مقداد بن اسود نشسته بودیم، شخصی از کنار وی رد شد و گفت خوشا به حال آن دو چشمی که پیامبرخدا (ﷺ) را دیده است، به خدا سوگند ما هم دوست داشتیم آنچه را که تو با چشمانت دیده ایی ما هم می دیدیم ، آنچه را که تو در آن آماده بوده ایی ما هم آماده می بودیم ، مقداد عصبانی شد، من هم تعجب کردم چون آن شخص حرف بدی نزده بود، بعدا مقداد نگاهی به او کرد و گفت: چرا او چیزی را آرزو میکند که خداوند نخواسته او در آنجا باشد، او چه میداند اگر آن موقع در آنجا بود چه کاری می کرد؟ به خدا سوگند کسانی در آنجا نزد پیامبرخدا (ﷺ) حضور داشتند که خداوند با صورت آنها را به جهنم برد چون زمانی که پیامبرخدا (ﷺ) آنها را به اسلام دعوت کرد ایشان را حمایت نکردند و ایمان نیاوردند ، چرا خدا را شکر نمی کنند در دوره ایی به دنیا آمده اند که با بدنیا آمدنشان خدا را شناخته و به آنچه که پیامبرخدا (ﷺ) آورده ایمان آورده اید ، خداوند بخاطرشما افراد دیگری را در آن آزمایش قرار داد و شما نجات یافتید .
مقداد قبل از وفاتش وصیت کرد که از مال و اموالش سی و شش هزار به حسن و حسین داده شود و به هریک از اُمهات المؤمنین هم هفت هزار داده شود.
سرانجام در سال 33 هجری و در دوران خلافت عثمان بن عفان در سن هفتاد سالگی وفات کرد.