نامش سعد بن معاذ بن نعمان است، از انصاریان و از اوسیان و بزرگ قبیله اوسی است.
سعد به وسیله مصعب بن عُمیر مسلمان شد ، هنگامی که به اسلام روی آورد، به قوم خود گفت: به نظر شما من چطور شخصی هستم؟ آنها گفتند شما بزرگ و آگاه و باارزشترین فرد در میان قوم ما هستی، او نیز گفت به این ترتیب با هیچکدام از شما چه زن و چه مردتان صحبت نمی کنم تا به خدا و پیامبرش محمد (ﷺ) ایمان نیاورید، به این ترتیب تمام قوم بنی عبدالاشهل مسلمان شدند بجز چند نفر، بعد از آن سعد مصعب را به منزل خود برد.
هنگامی که پیامبر(ﷺ) برادری و دوستی را در میان مهاجرین وانصار ایجاد کرد، برادری را در میان سعد بن وقاص و سعد بن معاذ ایجاد کرد.
سعد بن معاذ یکی از شرکت کنندگان غزوه بدر است ، در آن غزوه پرچم دار اوسی ها بود.
هنگامی که پیامبر(ﷺ) به غزوه بدر رفت، قبل از غزوه نظر مردم را پرسید و فرمود نظر شما چیست؟ بعد از اینکه چند نفر از اصحاب نظر خود را مطرح کردند، سعد بن معاذ نیز یک نظر تاریخی را تقدیم کرد و گفت:( من به جای همه انصاریان صحبت می کنم، قسم به خدا اگر دستور بدهید که همگی خود را به دریا بیندازیم ما با شماییم ، ما مثل قوم بنی اسرائیل نیستیم که به موسی گفتند(خودت همراه با خدایت بروید بجنگید، ما اینجا نشسته ایم) ، بلکه ما می گوییم همراه با پروردگارت به جنگ برو و بجنگ ما نیز همراه با شما میجنگیم، ممکن است که شما به قصد چیزی خارج شوید و خداوند چیز دیگری را سر راهتان قرار دهد ، شما همان کاری را انجام دهید که خداوند از شما می خواهد ، با چه کسی می خواهید آشتی کنید یا دشمنی کنید به فرمان خدا عمل کنید ، هرچه از اموال ما را می خواهی با خود ببر) ، پس خداوند بخاطر صحبت های سعد آیاتی نازل کرد.
همچنین سعد یکی از شرکت کنندگان غزوه اُحد است، هنگامی که مردم اطراف پیامبر(ﷺ) پراکنده شدند سعد یکی از افرادی بود که در اطرف او باقی ماند.
بعد از غزوه خندق، پیامبرخدا(ﷺ) سعد را همراه با سعد بن عباده فرستاد تا خبری از یهودیان بنی قُریظه را بیاورند، آنها نیز خبر آوردن که یهودیان خیانت کرده اند.
در آن غزوه هنگامی که به یهودیان حمله کردند تیری به سعد اصابت کرد و بعداز مدتی وفات کرد.
آن تیر که به سعد اصابت کرد به رگ بازویش اصابت کرد، پیامبر(ﷺ) خودش به وسیله سر یک تیر رگ بازویش را داغ کرد ، ولی خون ریزی همچنان ادامه داشت، پیامبر(ﷺ) یک بار دیگر رگ دستش را داغ کرد، سعد گفت: خدایا جانم را نگیر تا روحم با انتقام از بنی قریظه آرام بگیرد، دعایش مستجاب شد خونریزی بازویش بند آمد تا وقتی که یهودیان به تصمیم سعد راضی شدند و او نیز فرمان خود را بر آنها صادر کرد ، قرار شد که جنگجویان سپاه آنها کشته شوند، بعد از آن رگ بازویش دوباره دچار خونریزی شد و همین باعث مرگش گردید.
هنگامی که سعد وفات کرد، مادرش گریه می کرد و فریاد می زد، پیامبر(ﷺ) به او فرمود:( چرا اشک و غصه خوردنت را به اتمام نمی رسانی، فرزند تو اولین کسی است که خداوند به رویش خندید و عرش پروردگار بخاطرش به لرزه افتاد ).