نامش سعید بن عاص بن سعید است، از قوم قریش و از اُمویان است ، این صحابی تک فرزند پدرش بود، عاص پدر سعید کافر بود و در غزوه بدر به دست علی بن ابوطالب کشته شد.
روزی سعید و عمر بن خطاب با هم بودند، سعید رویش را برگرداند، عمر گفت تو فکر می کنی پدرت را من کشته ام، من او را نکشته ام ، بلکه علی بن ابوطالب او را کشت ، اگر من هم او را می کشتم حالا برای کشتن یک کافر معذرت خواهی نمی کردم، ولی با دست خودم عاص بن هشام را که دایی خودم بود را کشتم، سعید نیز گفت ای امیر مومنان اگر تو پدر مرا می کشتی حق با تو بود و حق با پدرم نبود، عمر هم از برخورد سعید بسیار خوشحال شد.
سعید داماد عثمان بن عفان بود و دو دختر عثمان یکی پس از دیگری همسر او بودند.
سعید یکی از اصحابی بود که عثمان بن عفان او را برای نوشتن قرآن مامور کرد.
هنگامی که عثمان بن عفان ولید بن عقبه را برکنار کرد، سعید را به والی کوفه انتخاب کرد، سعید خیلی جوان بود زمانی که به کوفه رفت، در میان مردم خطبه کوتاهی را ارائه داد و گفت مردم این منطقه به آشوب و دو دستگی علاقه دارند، به همین خاطر مردم اعتراض کردند و نزد عثمان از او شکایت کردند ، عثمان نیز قبلا دو نفر دیگر را بخاطر اعتراض مردم از کارشان عزل کرده بود، به آنها گفت: شما تصور می کنید که اگر هرکدام از شما تندی از امیرش دید باید عوض شود!، بعدا سعید به مدینه بازگشت و به نزد خلیفه رفت و لباس و وسایل زیادی را برای صحابیان از انصار و مهاجرین آورد، از آن لباس ها نیز برای علی بن ابوطالب فرستاد و علی نیز هدیه اش را قبول کرد، بعد از آن سعید به کوفه بازگشت.
سعید در مدت والی خود به تبرستان حمله کرد و آن را فتح کرد ، به جورجان نیز حمله کرد ، اصحاب بزرگ پیامبر(ﷺ) نیز در آن سپاه شرکت داشتند .
در آن هنگامی که خانه عثمان بن عفان را محاصره کردند، سعید در منزل خلیفه بود و از وی محافظت می کرد.
در زمان خلافت علی بن ابوطالب سعید از آشوب و فتنه میان اصحاب دوری کرد و هرچند از طایفه اُمویان بود، ولی او حاضر نشد بخاطر معاویه بر علیه علی بن ابوطالب بجنگد.
در زمان خلافت معاویه نیز سعید والی مدینه بود ، در سال چهل ونه یا سال پنجاه ویک هجری سعید مسئول حج مسلمانان بود.
سعید می گفت: قلبها تغییر می کنند، به همین دلیل درست نیست کسی امروز از فردی تعریف بکند و فردا به وی طعنه زند.
همچنین گفت با بزرگ مردان شوخی نابجا نکن تا از تو متنفر نشوند ، با افراد سبک هم شوخی نکن که تو را سبک و کم بشمارند.
سعید شخص خیلی معروف و بخشنده و صالحی بود، روزی سعید در خیابانها پیاده راه میرفت، تشنه بود، از خانه ایی آب خواست ، با صاحب آن خانه به گفتگو مشغول شد صاحب آن خانه گفت بخاطر بدهی باید خانه خود را بفروشم ، سعید نیز چهارهزار به او داد.
سرانجام در سن پنجاه و نه سالگی و در سال پنجاه و سه هجری وفات کرد.