سلمان فارسی یکی از اصحاب نزدیک پیامبر(ﷺ) و از نوادگان قوم فارس بود ، یکی از اصحاب معروف و دلسوز به اسلام بود.
در مورد اسم اصلی سلمان چند اسمی نقل شده است (ماهویه، مایه، بهبود)، در مورد مکان به دنیا آمدن و بزرگ شدنش، در بیشتر روایات نام روستایی در توابع اصفهان به چشم می خورد.
سلمان بخاطر رسیدن به آیین راستی، دچار ناراحتی و سختی زیادی شد، که ماجرای آن بطور مفصّل تعریف شده و بسیار تاثیر گذار است ، بطورمختصر او برای پیدا کردن آیین حق و راستی، سرزمین خود را رها کرد و به سرزمین های عراق و شام و حجاز سفر کرد، در آخر او را به بردگی گرفتند، تنها بخاطر اینکه به آخرین پیامبر برسد ، به آرزویش هم رسید.
سلمان بعد از اینکه مسلمان شد، برده یک مرد یهودی بود ، در بردگی باقی ماند و نتوانست در غزوه بدر و اُحد شرکت کند ، پیامبرخدا(ﷺ) به او کمک کرد تا خود را از بردگی آزاد کند و خود را خریداری کند.
سلمان در غزوه خندق شرکت کرد، هنگامی که کفّار به مدینه آمدند، پیامبر(ﷺ) مشورت سلمان فارسی را انتخاب کرد که پیشنهاد داد دور مدینه را خندق بزنند ، این کار قبلا در میان عرب مرسوم نبود، پیامبر(ﷺ) نیز رای او را انتخاب کرد و برای هر گروهی بخشی را انتخاب کرد تا خندق بزنند، پیامبر(ﷺ) خود نیز در خندق زدن شرکت کرد .
سلمان می گوید در طرفی مشغول کندن خندق بودم که به یک تخته سنگ بزرگ برخورد کردم، پیامبر(ﷺ) نزدیک من بود و مرا دید و فهمید که آن سنگ بسیار خسته کننده است، آمد و کلنگ را از من گرفت ، یکبار به سنگ ضربه زد و سنگ جرقه ایی زد ، بار دوم و سوم نیز به همین ترتیب جرقه زد ، من نیز گفتم من و پدر و مادرم فدایت شویم ای پیامبرخدا(ﷺ)، آن جرقه ها چه بودند؟ فرمود ای سلمان تو آنها را دیدی؟ گفتم : بله ، فرمود ( با اولین جرقه خداوند متعال دروازه یمن را برایم گشود ، با دومین جرقه خداوند دروازه شام و مغرب را به رویم گشود ، با جرقه سوم دروازه مشرق را به رویم گشود).
سلمان درغزوه طائف نیز شرکت کرد ،در آن غزوه به پیامبر(ﷺ) پیشنهاد کرد تا از منجنیق استفاده کنند، سلمان خود نیز از منجنیق استفاده کرد.
ابوهریره می گوید یکبار در خدمت پیامبر(ﷺ) نشسته بودیم ، پیامبر(ﷺ) دستش را بر سر سلمان کشید و فرمود (اگر ایمان بر روی ثریا هم باشد ، با اطمینان کسی یا کسانی مثل سلمان خود را به آن می رسانند).
یک بار ابوسفیان از کنار سلمان فارسی و بلال و صهیب و چند تن دیگر عبور کرد، آنها نیز به او طعنه زدند، ابوبکر گفت: او یکی از بزرگ مردان قریش است، چرا به او طعنه می زنید؟! بعد ازآن ابوبکر نزد پیامبر(ﷺ) آمد و ماجرا را برای او تعریف کرد، او نیز فرمود( ای ابوبکر ممکن است آنها را عصبانی کرده باشی،اگر آنها را عصبانی کرده باشی پس پروردگار را نیز عصبانی کرده ای)، ابوبکر با عجله نزد آن اصحاب رفت و از آنها دلجویی کرد.
بعد از وفات پیامبر(ﷺ) ، سلمان فارسی در زمان خلافت عمربن خطاب نیز در فتوحات شرکت کرد.
در مورد وفات سلمان فارسی نظرات متفاوتی وجود دارد، درمورد سنش هم چیزهای نادری گفته می شود، که همه دور از واقعیت هستند.
سلمان فارسی علم زیادی داشت، حتی خودش می گفت اگر همه آن چیزی که می دانم را بگویم، مردم می گفتند رحمت برکسی که سلمان را می کشد .
سلمان می گفت: در دنیا متواضع باش، بخاطر اینکه هر کس در دنیا متواضع و خاکی باشد خداوند در قیامت مرتبه اش را بالا می برد ، هرکس هم در دنیا خود را بزرگ بشمارد ، خداوند در روز قیامت مرتبه اش را پایین می آورد .