نامش اُسَید بن حُضیر بن سمّاک است، از اصحاب انصاری و از اَوسیان می باشد .
اُسَید خیلی زود مسلمان شد ، مسلمان شدنش توسط مصعب بن عُمیر انجام شد.
اُسَید در بیعت عقبه شرکت کرد و جزء یکی از دوازده نقیب بود.
ابوهریرە نقل میکند که پیامبر(ﷺ) فرمودە است (اسید بن حضیر مرد خوبیست).
در جنگ احد، اسید شرکت کرد و در آن جنگ هفت مرتبه زخمی شد، بعدا هم در غزوە خندق و بقیه غزوه های دیگرهم شرکت کرد.
در غزوە طائف زمانی که یکی از بردە ها بنام ابراهیم بن جابر مسلمان شد، پیامبر(ﷺ) او را به اسید سپرد تا به او کمک کند و نیازهای مادی اش را رفع کند و همچنین به او سواد بیاموزد.
یک شب اسید در خانه اش مشغول خواندن قرآن و سورە بقرە بود، اسبش راهم در آن نزدیکی بسته بود ، زمانی که قرآن خواند اسبش نعره کشید و هردو دستش را از زمین بلند می کرد ، اسید می گوید من قرآن خواندن را متوقف کردم، دیدم که اسبم هم ساکت شد، دوبارە که شروع به قرآن خواندن کرد اسبش هم دوبارە شروع به نعره کشیدن کرد و دستانش را از زمین بلند می کرد ، اسید می گوید من قرآن خواندن را متوقف کردم، دیدم که اسبم هم ساکت شد ، برای بار سوم که شروع به قرآن خواندن کرد اسبش دوبارە نعره کشید و بلند شد و از جای خودش کمی حرکت کرد ، یحیی پسرش نزدیک اسبش بود، ترسید اسبش پسرش را لگد بزند، زمانی که اسبش را آرام کرد، سرش را به سمت آسمان بلند کرد چیزی را دید ، صبح که شد نزد پیامبر(ﷺ) رفت و ماجرا را برای ایشان تعریف کرد، پیامبر (ﷺ) به او فرمود (می خواندی ای ابن حضیر، می خواندی ای ابن حضیر)، اسید گفت ای پیامبرخدا(ﷺ) ترسیدم یحیی را لگد بزند، چون یحیی در نزدیکی اسب بود ، زمانی که سرم را بلند کردم و نزدش رفتم ، سرم را به سمت آسمان بلند کردم دیدم انگار سایه داشت چیزهایی نورانی دیده می شدند، من هم بیرون رفتم تا آن را نبینم ، پیامبر(ﷺ) فرمودند (می دانستی آن چیست؟)، اسید گفت خیر ، پیامبر (ﷺ) فرمودند( آنها ملائکه بودند نزدیک شدە بودند که صدای تورا بشنوند، اگر قرآن خواندنت را ادامه می دادی صبح که می شد مردم می توانستند ملائکه را ببینند و از جلو چشمانشان غیب نمی شدند).
اسید در زمان خلافت عمربن خطاب در فتح بیت المقدس شرکت کرد.
سرانجام در سال بیست هجری وفات کرد ، عمربن خطاب خود نماز را روی جنازەاش خواند و در قبرستان بقیع به خاک سپردە شد.